یارن خائن امام حسن (ع) چه کسانی بودند؟با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن(علیه السلام) شرایط بسیار نامطلوبى پدید آمد. امام مجبور شد صلح را بپذیرد اما معاویه فقط به شهادت امام راضی شد. به گزارش خبرگزاری فارس، امام حسن(ع) امام دوم شیعیان در سال چهلم هجرى پس از شهادت امام على(ع) به خلافت رسید.[1] دوره کوتاه مدت خلافت آن حضرت، همچون دوره خلافت امام على (علیه السلام) آکنده از فعالیت ستون پنجم دشمن است، که با فعالیتشان مانع از پیروزى قاطع امام على(علیه السلام) در برابر معاویه ستمگر شدند. دوره خلافت امام حسن(علیه السلام)، دورهاى بود که فعالیت منافقان، خیانت کاران و جاسوسان در آن به حد اعلاى خود رسیده بود. از طرفی معاویه به مقابله با امام حسن(علیه السلام) برخواسته بود و از سوى دیگر، در پى جنگهاى سه گانه امام على(علیه السلام) و به شهادت رساندن بیشترین یاران با وفاى اهل البیت(علیه السلام) در غارات مانند مالک اشتر و محمد بن ابى بکر و افراد دیگر اوضاع براى سپاه اسلام بسیار دشوار شده بود. با وجود تمام این شرائط، امام حسن(علیه السلام) تصمیم نهایى برای جنگ با معاویه را در سخنرانى خود در مسجد کوفه اعلام نمود. اما مردم کوفه آنقدر در رفتن به جنگ سستى نمودند، تا اینکه عدى بن حاتم که پیرمردى بود به پا خواست و جملاتى به کوفیان گفت و به تنهایى و به اطاعت از فراخوان امام عازم (پادگان) نخیله شد و به دنبال او عده اى به ناچار از قبیله طى و دیگر قبایل به راه افتادند.[2] امام پس از فراخوان نبرد بر علیه شامیان، متوجه جاسوسانى از سوى معاویه در کوفه و بصره شد، که پس از شناسایی این دو نفر دستور قتل آنان را صادر کرد و به دنبال آن در نامهاى به معاویه این چنین نوشت: گویا خواهان جنگ هستى، بزودى آن را دیدار خواهى کرد پس چشم به راه باش...[3] اما برنامه معاویه به طور دیگرى طراحى شده بود. گرچه در ظاهر او نیز سپاهى فراهم ساخته و به سوى کوفه حرکت کرده بود. نقشه معاویه آن بود که حضرت را مخفیانه به قتل برساند و بدون دردسر به هدف شوم خود برسد، به همین منظور چهار نفر تروریست منافق به نامهاى، عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و حجر بن الحارث و شبث ربعى را اغوا کرد و جداگانه به این کار مامور کرد. امام حسن(علیه السلام) خیلى زود از این توطئه آگاه شد و در زیر لباسهایش زره پوشید. یکى از منافقین، امام را در موقع نماز هدف قرار داد نتوانست کارى از پیش ببرد چون زره از نفوذ تیر در بدن امام جلوگیرى نمود.[4] طرح دیگر معاویه استفاده از شگردى بود که در صفین او را به پیروزى رساند. به همین منظور سعى کامل کرد تا در میان یاران امام و سپاهیانش نفوذ کند. یاران خائن یاران امام در پیروزى بدون دردسر معاویه نقش اساسى را ایفاء کردند. در این میان عملکرد یکى از کسانى که امام حسن (علیه السلام) به او اطمینان کامل نموده و فرماندهی سپاهش را به او واگذار کرده بود از دیگران به مراتب پررنگتر است. او کسى جز عبیدالله بن عباس نبود. عبیدالله بن عباس فرمانده لشگر امام حسن (علیه السلام) نتوانست در برابر پیشنهادهای معاویه مقاومت کند و به راحتى فریب خورد و با عده ای زیادى از زیردستان خود در حدود هشت هزار نفر شبانه به اردوگاه معاویه پیوست و سپاهیان امام را بدون فرمانده رها کرد.[5] این درحالى بود که در دوره امام على (علیه السلام) فرستاده معاویه به مکه دو فرزند خردسال عبیدالله بن عباس را سر بریده بود.[6] انتظار آن بود که عبیدالله نه به خاطر امام بلکه به خاطر دو فرزندى که معاویه از او کشته بود به معاویه نپیوندد، ولى دنیا طبى او تمام خاطرات تلخش را نیز به فراموشى سپرد. صبحگاه وقتى سپاه امام براى نماز حاضر شدند، عبیدالله بن عباس غایب بود. ناچار شخص دومى که از سوى امام(علیه السلام) به عنوان جانشین عبیدالله منصوب شده بود و قیس بن سعد بن عباده انصارى نام داشت، فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و نماز جماعت را به جا آورد. وسوسههاى معاویه در خصوص قیس سازگار نشد. ولی معاویه که به مقصود نهایى خود نرسیده بود با شایعه سازى توسط جاسوسان خود در میان سپاه قیس باعث سردرگمى و کلافگى آنان شد.[7] با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن(علیه السلام) شرایط بسیار نامطلوبى پدید آمد، امام(علیه السلام) که براى جمع آوری سپاه به مدائن رفته بود نه تنها موفق به انجام این کار نشد، بلکه عده ای از سپاهیانش بر او شوریدند و به خیمه اش ریخته به غارت پرداختند، آنان حتى سجاده زیرپاى حضرت را ربودند و عبدالرحمن ازدى رداى آن حضرت را از دوشش کشید، حضرت بدون اینکه ردایی بر تن داشته باشد، سوار اسب شده و در ساباط به راه افتاد. همینکه به جاى تاریکى که مظلم ساباط خواندهاند رسید نااگاه یکى از خوارج به نام جراح بن سنان پیش آمد، لگام اسب حضرت را گرفت و گفت حسن تو نیز همانند پدرت کافر شدى و خنجرى مسموم به ران مبارک حضرت زد که تا استخوان شکافته شد. [8] این ضربت به طوری سهمگین بود که حضرت بسیار رنجور و بیمار گشت.[9] بالاخره همان عواملى که امام على (علیه السلام) و سپاهش را در مقابل معاویه متوقف ساخت دوباره کارساز شد و صلح را بر امام حسن(علیه السلام) تحمیل ساخت. گرچه امام مقاومت زیادى کرد، ولى آن حضرت موقعى تن به صلح داد که یارانش از پیرامونش متفرق شدند و او را تنها گذارند.[10] امام حسن(علیه السلام) پس انجام صلح با معاویه، حکومت کوفه را رها نموده و در مدینه پیامبر رحل اقامت افکند. با این حال معاویه آن حضرت را به حال خود رها نکرد و با تمام توان او را با جاسوسان و عمال خود زیر نظر گرفت و در نهایت با اغواى یکى از زنان آن حضرت بنام جعده، زهر به آن حضرت خورانید و دردانه زهراى اطهر را در بیست هشتم صفر به شهادت رساند.[11] انتهای پیام/ منابع: [1] - محمد بن نعمان شیخ مفید، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، سیدهاشم رسولى محلاتى، تهران، علمیه اسلامى، ج2، ص 5 [2] -ابى الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، کاظم المظفر،قم، دارالکتاب، چاپ دوم، ص 39 [3] - شیخ مفید، همان [4] - مجلس، محمد باقر؛ بحارالانوار بیروت ، الوفا، چاپ دوم 1403 ،ج44 ،ص33 [5] - همان ،ص51 و یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب؛ تاریخ یعقوبى، محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى فرهنگى، چاپ هشتم، 1378، ج2، ص141 [6] - یعقوبى، همان، ج2، ص107 [7] - ابوالفداء اسماعیل بن عمره بن کثیردمشقى، البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، 1407، ج8، ص15 [8] - شیخ مفید، همان، ص8 و ابوجعفر محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالثراث1378، ج5 ص195 [9] - یعقوبى، همان، ص142 [10] - طبرى ، همان [11] -شیخ مفید، همان، ص12 منبع: مجمع جهانی شیعه شناسی.
برچسب ها : امام ، حسن، مجتبی، امام حسن ، خائن ،یاران ,
در این قسمت سعی داریم به برخی از شبهات وارده بر حدیث غدیر پاسخ بگوییم:
شبهه اول:
چون اهل سنت نتوانسته اند در سند حدیث غدیر تشکیک کنند در کلمه مولا اشکال کرده اند که در جمله من کنت مولاه موجود است. کلمه مولا دارای معانی مختلف از جمله سرپرست و صاحب اختیار،دوست،همسایه،عبد و... می باشد. لذا گفته اند: منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله) این است که هر کس من دوست اویم علی(علیه السلام) نیز دوست اوست.
پاسخ:
ردّیه اول: در آیه تبلیغ حکم شدیدی برای عدم رساندن این مطلب قرار داده شده که خداوند می فرماید: اگر نرسانی وظیفه رسالت خود را انجام نداده ای و دوستی چندان مساله مهمی نیست که اینچنین تهدیدی برای آن قرار داده شود و شایسته این مقام تنها مساله خلافت است و در ادامه آیه می آید که خدا تو را از (آزار) مردم حفظ می کند. مگر دوستی خطر ایجاد می کند؟ این مساله خلافت است که خیلی ها به آن طمع داشتند و بخاطر آن ممکن بود به پیامبر(صلی الله علیه و آله) آسیب برسانند. در ضمن طبق احادیث پیامبر(صلی الله علیه و اله) مردم قبل ازغدیر خم به دوستی پیامبر(صلی الله علیه و اله) با امیرالمومنین(علیه السلام) آگاه بودند، بنابراین غدیر خم موردی نداشت. و در آیه اکمال که در مورد روز غدیر نازل شده می فرماید: دین شما را برایتان کامل کردم
و مردم امروز نا امید شدند. آیا با دوستی امیر المومنین(علیه السلام) مردم از از بین بردن دین مایوس شدند یا این مساله امامت و خلافت بود که امتداد نبوت است؟
ردّیه دوم: پیغمبر(صلی الله علیه و اله) قبل از گفتن من کنت مولاه فرمودند: من اولی بکم من انفسکم؟ یعنی چه کسی نسبت به شما از خود شما سزاوارتر است و امر او را بر امر خودتان مقدم می کنید؟ مردم گفتند: خدا و پیامبرش(صلی الله علیه و آله). بعد فرمودند: من کنت مولاه، یعنی هر کس من نسبت به او از خودش سزاوارترم زین پس، علی (علیه السلام) نسبت به او از خودش سزاوارتر است و صاحب اختیار اوست. آیه 6 سوره احزاب بر این مطلب دلالت می کند: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم.
ردّیه سوم: روز غدیر گرمای شدیدی داشت بطوری که مردم ردای خود را زیر پا و بالای سر خود نگاه می داشتند و روا نیست بگوییم مردم در این گرمای شدید حدود سه روز برای بیعت معطل شدند برای مساله نه چندان بزرگی مانند دوستی.
ردّیه چهارم: افراد حاضر در روز غدیر از این کلمه خلافت الهی را فهمیده اند و مانند عمر ابن خطاب تبریک گفتند یا مانند حسّان ابن ثابت شعر در مدح مولا گفتند که در شعر گفت: حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) امام و هادی برای ماست.
ردّیه پنجم: تبادر ازحاقّ لفظ:
لفظ ولیّ و مولا اگر چه در لغت دارای معانی متعددی است ولی هنگامی که بدون قرینه بیاید، عرب از آن معنای صاحب اختیار، اولی به تصرف و سرپست می فهمد که همان معنای امامت است و تبادر علامت حقیقت است. البته ادله دیگری هم ماند،ولی همین ها کفایت می کند.
شبهه دوم:
ابن تیمیه می گوید:مردم در صحت حدیث من کنت مولاه نزاع دارند و در صحاح نیامده است! و از عده ای از علما از جمله بخاری و ابراهیم حربی نقل شده که آن را تضعیف کرده اند. (منهاج السنه ج7 ص319)
پاسخ:
ردّیه اول: ترمذی در صحیح خود آن را نقل کرده و تصریح به صحتش نموده است.
ردّیه دوم: بر فرض امثال بخاری که خصومت او با اهل بیت(علیهم السلام) روشن است، این حدیث را تضعیف نماید. اما آیا می تواند در برابر بالای 550 نفری که این حدیث را در طول 14 قرن نقل کرده اند و عده ای از آنان حتی کتاب در باب اسناد غدیر نوشته اند و بسیاری از آنان به صحت حدیث گواهی داده اند، مقاومت کند؟(در اثبات خصومت بخاری با اهل بیت(علیهم السلام) همین بس که وی در صحیحش(دار ابن کثیر) از امیرالمومنین(علیه السلام) که طبق آیه تطهیر، با استفاده از نقل خود اهل سنت معصوم است و معدن علم است، تنها 46 روایت نقل کرده و از شهاب الدین زهری که بنا بر مبنای خود اهل سنت نمی شود از او روایت نقل کرد 1250 روایت نقل کرده است!(این که نمی شود بر مبنای اهل سنت از او حدیث نقل کرد را آقای حسین مظلومی در کتاب ازدواج ام کلثوم با عمر ثابت کرده است.))
ردّیه سوم: کار ابن تیمیه در تضعیف این حدیث و احادیثی که در مدح اهل بیت(علیهم السلام) خصوصا امیرالمومنین(علیه السلام) آمده به جایی رسیده که حتی البانی که از اتباع او در مسائل اعتقادی است،این عمل او را ناخرسند دانسته و تصریح می کند که او در تضعیف احادیث بدون بررسی سند آن سرعت داشته است. در حقیقت ابن تیمیه در صدد تضعیف بدون دلیل احادیث خلافت و فضایل اهل بیت(علیهم السلام) بر آمده است.
شبهه سوم:
برخی می گویند: ما این حدیث را از حیث سند تمام می دانیم. اما در این حدیث اشاره نشده که حضرت بلافاصله بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) امام و خلیفه است. بنابراین به جهت جمع با سایر ادله او را خلیفه چهارم می دانیم.
پاسخ:
ردّیه اول: هیچ دلیلی بر خلافت خلفای قبل از امیرالمومنین (علیه السلام) نیست تا بخواهیم بین ادله جمع کنیم.
ردّیه دوم: از کلمه بعدی در احادیث صحیح السند ولایت می توان فهمید که ایشان خلیفه بلافصل هستند. پیامبر(صلی الله علیه و اله) درباره امیرالمومنین علی(علیه السلام) فرمودند: هو ولی کل مومن بعدی: او صاحب اختیار هر مومنی بعد از من است.(مسند احمد،ج4،ص438) که این بعدیت ظهور در اتصال دارد.
ردّیه سوم: در برخی از روایات حدیث غدیر که ابن کثیر هم از براء ابن عازب نقل کرده آمده:من کنت مولاه فانّ علیّا بعدی مولاه.
ردّیه چهارم: ظهور خود حدیث غدیر خصوصا قرائن حالیه و مقالیه تثبیت کننده معنای خلافت بلافصل ایشان است.
ردّیه پنجم: مفاد حدیث غدیر این است که ایشان سرپرست همه مسلمین حتی این سه خلیفه است و این فقط با خلافت بلافصل ایشان سازگاری دارد.
شبهه چهارم:
دهلوی می گوید:چه ضرورتی دارد ما لفظ ((مولی)) در حدیث را حمل بر اولی به تصرف و سرپرستی بگیریم ،در حالی که در قرآن در غیر این معنا آمده است؟ خداوند در سوره آل عمران آیه 68 می فرماید:((انّ اولی الناس بابراهیم للّذین اتّبعوه و هذا النبی و الّذین ءامنو)) و پر واضح است که اتباع حضرت ابراهیم(علیه السلام) اولی به تصرف نسبت به او نبوده اند.
پاسخ:
ردّیه اول: اگر در این آیه در این معنا آمده در برخی آیات دیگر به معنای سرپرستی و اولی به تصرف آمده مانند:((مأواکم النّار هی مولاکم)) حدید-15 :جایگاهتان آتش است که سرپرست شماست!
ردّیه دوم: حمل کلمه مولی در حدیث غدیر به اولی به تصرف به جهت قراینی است که در حدیث وجود دارد .از جمله: جمله قبل از من کنت مولاه یعنی الست اولی بکم من انفسکم؟ آیا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟
ردّیه سوم: در این آیه قرینه ای وجود دارد که مانع از حمل آیه بر اولویت است و آن این است که هیچ کس بر پیامبر خدا ابراهیم(علی نبینا و آله و علیه السلام) مقدم نمی شود. به خلاف حدیث غدیر که در این حدیث مانعی مانند: نعوذ باالله، اولویت امیرالمومنین(علیه السلام) بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) وجود ندارد. بلکه می فهماند که خلافت از آن کیست.
شبهه پنجم:
دهلوی همچنین می گوید: قرینه ای در ذیل حدیث وجود دارد که دلالت دارد مراد پیامبر(صلی الله علیه و آله) از کلمه مولی ((محبت)) است که آن این دعا است:
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه: بارالها! دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد.
پاسخ:
ردّیه اول: جمله من کنت مولاه به دلیل صدر حدیث، حمل بر معنای سرپرستی شد. بنابراین معنای دعا اینگونه می شود: بار خدایا!هرکس که ولایت او را پذیرفت دوست بدار و هر کس که از ولایت او سرباز کرد اورا دشمن دار!
ردّیه دوم: این معنا هرگز با اهتمام شدید پیامبر(صلی الله علیه و آله) در ذکر حدیث سازگاری ندارد. زیرا چگونه قابل توجیه است که بگوییم: پیامبر(صلی الله علیه و آله) مردم را در آن صحرای سوزان برای اعلان مطلبی جزئی و آن اینکه امیرالمومنین علی(علیه السلام) دوستدار آن هاست نگاه دارد؟
ردّیه سوم: در برخی روایات جمله وال من والاه همراه با جمله احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه(دوست بدار هر که اورا دوست دارد...) آمده که نشانگر این است که اللهم وال من والاه معنای محبت نمی دهد. زیرا در غیر این صورت تکرار لازم می آید. مانند روایت ابن کثیر(البدایه و النهایه ج 7 ص 347): من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه.....
متقی هندی نیز این روایت را با احبّ من احبّه نقل کرده و از هیثمی نقل می کند که گفته: رجال سند این حدیث همگی از افراد ثقه هستند.(کنز العمّال ج 13 ص 158)
ردّیه چهارم: برخی از بزرگان اهل سنت مانند محبّ الدین طبری شافعی این توجیه را بعید شمرده اند.(الرّیاض النّضره ج13 ص158)
ردّیه پنجم: جمله اللهم وال من والاه دعایی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از فارغ شدن از خطبه فرموده است و لذا نمی تواند قرینه بر حمل کلمه مولی به معنای محبت باشد. بلکه بهترین قرینه جمله قبل از آن یعنی الست اولی بکم من انفسکم می باشد تا لفظ مولی حمل بر امامت و سرپرستی شود.
ردّیه ششم: در برخی روایات کلمه بعدی آمده است. مانند روایت ابن کثیر که از براء ابن عازب نقل کرده: من کنت مولاه فانّ علیا بعدی مولاه... . اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) از کلمه مولی اراده محبت کرده بود وجهی برای ذکر کلمه بعدی وجود نداشت. زیرا معنا ندارد پیامبر(صلی الله علیه و آله) بگوید: علی(علیه السلام) بعد از من محبّ و دوستدار شماست نه قبل از من.
شبهه ششم:
دهلوی می گوید: ابو نعیم اصفهانی از حسن مثنی نقل کرده که او در مورد حدیث من کنت مولاه گفته است: اگر مقصود رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از این حدیث خلافت بود، باید آن را به طور واضح بیان می کرد، زیرا او فصیح ترین مردم بود...
پاسخ:
ردّیه اول: کلام حسن مثنی بر فرض ثبوت، حجّیت و اعتباری ندارد. زیرا او نه معصوم است و نه از صحابه به شمار می آید تا فهم او نزد اهل سنت معتبر باشد و ضمنا صحابه از این حدیث، خلافت را فهمیده اند.
ردّیه دوم: این حدیث سندی ندارد.
ردّیه سوم: چگونه پیامبر(صلی الله علیه و آله) خلافت حضرت را به طور فصیح بیان نکرده، در حالی که خلافت امام علی ابن ابیطالب(علیه الصّلواه و السّلام) با قراین حالیه و مقالیه به طور واضح از حدیث غدیر استفاده می شود. و علمای بلاغت گفته اند: کنایه ابلغ از تصریح است. و نیز رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روایات دیگر هم، مساله امامت و خلافت ایشان را به روشنی بیان فرموده اند.
شبهه هفتم:
برخی می گویند: چرا پیامبر(صلّی الله علیه و آله) موضوع ولایت حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) را در مکه، که تمام مسلمانان جمع بودند ابلاغ نفرمود و تا غدیر خم صبر نمود در حالی که برخی از حاجیان متفرق شده بودند؟
پاسخ:
در بحث احادیث دوازده خلیفه، آن گونه که از احادیث معتبر اهل سنت استفاده می شود آمده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) قصد داشتند در سرزمین عرفات و بنا بر نقلی در سرزمین منا، در آن اجتماع عظیم به موضوع خلافت و ولایت ائمه خصوصا امیرالمومنین(علیه السلام) اشاره کنند. خطبه ای که مصادر حدیثی فریقین به آن اشاره نموده اند:
روایت جابر ابن سمره:
جابر ابن سمره گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای ما در عرفات(و بنا بر نقلی در منا) خطبه ای خواند و فرمود:(( لن یزال هذا الامر عزیزا ظاهرا حتی یملک اثنی عشر کلّهم)) - همیشه این امر(خلافت) نفوذ ناپذیر و غالب است تا این که دوازده نفر حاکم شوند - جابر گوید:((ثم لغظ القوم و تکلّمو فلم افهم قوله بعد کلهم. فقلت لابی: یا ابتاه! ما بعد کلهم؟ قال: کلهم من قریش)) – مردم در این هنگام سر و صدا کرده و هیاهو نمودند، لذا نفهمیدم حضرت بعد از کلمه کلّهم(همه آنها) چه فرمود. پس از پدرم پرسیدم: چه فرمود؟ (پدرم) گفت: همه آنان از قریشند. (مسند احمد ج5 ص 99)
از این روایت و روایات دیگر استفاده می شود که چون عده ای از مخالفان نمی خواستند بنی هاشم و در راس آنان امیرالمومنین علی(علیه السلام) خلافت را به عهده بگیرد، وقتی سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله) به اینجا رسید و فهمیدند حضرت قصد دارد اوصیای بعد از خودش را معرفی کند، در صدد آمدند با سر و صدا و داد و فریاد و نشستن و برخاستن و در کل به هر طریق ممکن جلسه را به هم بزنند، و در این امر نیز به نظر خودشان موفق شدند. بعد از آن موقع، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به دنبال فرصت مناسبی بود تا این مسئله را به طور آشکارا به مردم ابلاغ کند.
از طرفی هم ترس آن داشت که با اصرار و تاکید بر این مساله، اختلاف ایجاد شود و دشمنان خارجی سوء استفاده کنند تا این که آیه تبلیغ نازل شد که اگر این امر مهم را ابلاغ نکنی اصل رسالتت را ابلاغ نکرده ای و خدا تو را از شر مردم حفظ می کند.
بنابراین پیامبر(صلّی الله علیه و آله) مردم را در بیابان سوزان غدیر خم نگه داشت و برای اینکه مخالفین بار دیگر کلام نورانی ایشان را قطع نکنند دستور داد تا هودج هایی را بیاورند. پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله) حضرت علی(علیه السلام) را با خود با بالای هودج ها برد و دستش را بلند کرد تا اگر نگذاشتند سخن پیامبر(صلی الله علیه و اله) به مردم برسد، عمل ایشان و بلند کردن دست امیرالمومنین(علیه السلام) گویای مطلب باشد.
برچسب ها : غدیر ، شبهه غدیر، حدیث غدیر، حجة الوداع ، مولی ، ,
7 مناظره معروف امام رضا(ع) با علمای ادیان و پیروان مکاتب
امام رضا(ع) در مدت اقامت کوتاه خویش در مرو با عالمان ادیان دیگر مناظرات متعددی داشتند که از جمله مشهورترین آنها مناظره با «جاثلیق» مسیحی و «رأس الجالوت» یهودی است.
مناظرات امام على بن موسى الرضا ـ علیهالسلام ـ فراوان است، ولى از همه مهمتر هفت مناظره است.
این مناظرات را شیخ صدوق، در کتاب عیون اخبار الرضا آورده و مرحوم علامه مجلسى نیز در جلد 49 بحار الانوار از کتاب عیون نقل کرده و در کتاب مسند الامام الرضا جلد 2 نیز آمده است.
این مناظرات عبارتند از:
1ـ مناظره با جاثلیق (عالم بزرگ مسیحی) (1)
2ـ مناظره با رأس الجالوت (پیشواى بزرگ یهودیان) (2)
3ـ مناظره با هربز اکبر (3)
4ـ مناظره با عمران صابى (4)
این چهار مناظره در یک مجلس و با حضور مامون و جمعى از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت.
5ـ مناظره با سلیمان مروزى (5) که مستقلاً در یک مجلس با حضور مامون و اطرافیانش صورت گرفت.
6ـ مناظره با على بن محمد بن جهم (6)
7ـ مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره
هر یک از این مناظرات داراى محتواى عمیق و جالبى است که امروزه هم با گذشت حدود هزار و دویست سال از آن تاریخ رهگشا و بسیار آموزنده و پر بار است، هم از نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و طرز ورود و خروج در بحثها به عنوان نمونه به سراغ مناظره با جاثلیق که در یکى از جلسات بزرگ مامون واقع شده، مى رویم.
مناظره با چند عالم ادیان
هنگامى که على بن موسى الرضا ـ علیهالسلام ـ وارد بر مامون شد او به فضل بن سهل، وزیر مخصوصش، دستور داد که پیروان مکاتب مختلف را مانند جاثلیق (عالم بزرگ مسیحى) و راس الجالوت (پیشواى بزرگ یهودیان) و نسطاس رومى (عالم بزرگ نصرانى) و همچنین علماى دیگر علم کلام را دعوت کند تا سخنان آن حضرت را بشنوند.
فضل بن سهل آنها را دعوت کرد، هنگامى که جمع شدند نزد مامون آمد و گفت: همه حاضرند.
مامون گفت: همه آنها داخل شوند. پس از ورود، به همه خوش آمد گفت، سپس افزود: من شما را براى کار خیرى دعوت کردهام، و دوست دارم با پسر عمویم که اهل مدینه است و تازه بر من وارد شده، مناظره کنید. فردا همگى نزد من آیید واحدى از شما غیبت نکند. همه گفتند: چشم، همه سر بر فرمانیم ! و فردا صبح همگى نزد تو خواهیم آمد.
حسن بن سهل نوفلى مىگوید: ما خدمت امام على بن موسى الرضا مشغول صحبت بودیم که ناگاه یاسر خادم که عهدهدار کارهاى حضرت بود، وارد شد و گفت مامون به شما سلام مىرساند و مىگوید برادرت به قربانت باد! اصحاب مکاتب مختلف و ارباب ادیان و علماى علم کلام از تمام فرق و مذاهب جمعند، اگر دوست دارید قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آیید و سخنان آنها را بشنوید و اگر دوست ندارید اصرار نمىکنم، و نیز اگر مایل باشید ما به خدمت شما مىآییم و این براى ما آسان است.
امام ـ علیهالسلام ـ در یک گفتار کوتاه و پر معنا فرمود:
«سلام مرا به او برسان و بگو مىدانم چه مىخواهى؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد» (7)
نوفلى که از یاران حضرت بود مىگوید: وقتى یاسر خادم از مجلس امام بیرون رفت، امام ـ علیهالسلام ـ نگاهى به من کرد و فرمود: تو اهل عراق هستى و مردم عراق ظریف و باهوشند، در این باره چه مىاندیشى؟ مامون چه نقشهاى در سر دارد که اهل شرک و علماى مذاهب را گرد آورده است؟
نوفلى مىگوید: عرض کردم او مىخواهد شما را به محک امتحان بزند و بداند پایه علمى شما تا چه حد است؟ ولى کار خود را بر پایه سستى بنا نهاده، به خدا سوگند طرح بدى ریخته و بناى بدى نهاده است.
امام ـ علیهالسلام ـ فرمود: چه بنایى ساخته و چه نقشهاى طرح کرده؟
نوفلى (که گویا هنوز نسبت به مقام شامخ على امام معرفت کامل نداشت و از توطئه مامون گرفتار وحشت شده بود) عرض کرد: علماى علم کلام اهل بدعتند و مخالف دانشمندان اسلامند، چرا که عالم، واقعیتها را انکار نمىکند، اما اینها اهل انکار و سفسطهاند، اگر دلیل بیاورى که خدا یکى است مىگویند این دلیل را قبول نداریم، و اگر بگویى محمد رسول الله است مىگویند رسالتش را اثبات کن، خلاصه (آنها افرادى خطرناکند و...) در برابر انسان دست به مغالطه مىزنند، و آن قدر سفسطه میکنند تا انسان دست از حرف خود بردارد، فدایت شوم از اینها برحذر باش!
امام ـ علیهالسلام ـ تبسمى فرمود و گفت: اى نوفلى، تو مىترسى دلائل مرا باطل کنند و راه را بر من ببندند؟
نوفلى (که از گفته خود پشیمان شده بود) گفت: نه به خدا سوگند من هرگز بر تو نمىترسم، امیدوارم که خداوند تو را بر همه آنها پیروز کند.
امام فرمود: اى نوفلى، دوست دارى بدانى که مامون از کار خود پشیمان مىشود؟
عرض کرد: آرى
فرمود: هنگامى که استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توارتشان بشنود، و در برابر اهل انجیل به انجیلشان، و در مقابل اهل زبور به زبورشان، و در مقابل صابئین به زبان عبریشان، و در برابر موبدان به زبان فارسیشان، و در برابر اهل روم به زبان رومى، و در برابر پیروان مکتبهاى مختلف به زبان خودشان، آرى هنگامى که دلیل هر گروهى را جدا گانه ابطال کردم به طورى که مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند، آنگاه مامون مىداند مقامى را که او در صدد آن است مستحق نیست! آن وقت پشیمان خواهد شد، و هیچ حرکت و قوهاى جز به خداوند متعال عظیم نیست: «وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَةاِلا بِالله ِ الْعَلِىِّ الْعَظِیْم ِ»
نوفلى مىگوید: هنگامى که صبح شد فضل بن سهل خدمت امام ـ علیهالسلام ـ آمد و عرض کرد: فدایت شوم پسر عمویت (مامون) در انتظار شماست و جمعیت نزد او حاضر شدهاند، نظرتان در این باره چیست؟
امام فرمود: تو جلوتر برو، من هم ان شاء الله خواهم آمد، سپس وضو گرفت و شربت سویقى (8) نوشید و به ما هم داد نوشیدیم، سپس همراه حضرت بیرون آمدیم تا وارد بر مامون شدیم.
مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر (9) با جماعتى از بنى هاشم و آل ابى طالب و جمعى از فرماندهان لشگر نیز حضور داشتند.
هنگامى که امام ـ علیهالسلام ـ وارد مجلس شد مامون برخاست، محمد بن جعفر و تمام بنى هاشم نیز برخاستند.
امام ـ علیهالسلام ـ همراه مامون نشست، اما آنها به احترام امام ـ علیهالسلام ـ همچنان ایستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگى نشستند. مدتى مامون بگرمى مشغول سخن گفتن با امام ـ علیهالسلام ـ بود، سپس رو به جاثلیق کرد و گفت:
اى جاثلیق! این پسر عموى من على بن موسى بن جعفر است، من دوست دارم با او سخن بگویى و مناظره کنى، اما طریق عدالت را در بحث رها کن.
جاثلیق گفت: اى امیرمومنان! من چگونه بحث و گفتگو کنم که (با او قدر مشترکى ندارم) او به کتابى استدلال مىکند که من منکر آنم و به پیامبرى عقیده دارد که من به او ایمان نیاوردهام.
مناظره با جاثلیق (عالم بزرگ مسیحی)
در اینجا امام ـ علیهالسلام ـ شروع به سخن کرد و فرمود: اى نصرانی! اگر به انجیل خودت براى تو استدلال کنم اقرار خواهى کرد؟ جاثلیق گفت: آیا مىتوانم گفتار انجیل را انکار کنم؟ آرى به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هر چند بر ضرر من باشد.
امام ـ علیهالسلام ـ فرمود: هر چه مىخواهى بپرس و جوابش را بشنو!
جاثلیق: درباره نبوت عیسى و کتابش چه مىگویى؟ آیا چیزى از این دو را انکار مىکنى؟
امام ـ علیهالسلام ـ : من به نبوت عیسى و کتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کردهاند، اعتراف مىکنم، و به نبوت آن عیسى که اقرار به نبوت محمد(ص) و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم.
آیا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمىکنى؟
امام ـ علیهالسلام ـ آرى
جاثلیق: پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود از کسانى که نصارى شهادت آنان را مردود نمىشمارند بر نبوت محمد(ص) اقامه کن و از ما نیز بخواه که دو شاهد بر این معنا از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
امام ـ علیهالسلام ـ هم اکنون انصاف را رعایت کردى اى نصرانى، آیا کسى را که عادل بود و نزد مسیح، عیسى بن مریم مقدم بود مىپذیرى؟
جاثلیق: این مرد عادل کیست، نامش را ببر
امام ـ علیه السلام ـ درباره «یوحناى» دیلمى چه مىگویى؟
جاثلیق: به به ! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردى
امام علیهالسلام: تو را سوگند مىدهم آیا انجیل این سخن را بیان مىکند که یوحنا گفت: حضرت مسیح مرا از دین محمد عربى باخبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبرى خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق گفت: آرى ! این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به نبوت مردى و نیز بشارت به اهل بیت و وصیش داده است، اما نگفته است این در چه زمانى واقع میشود و این گروه را براى ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم.
امام علیهالسلام: اگر ما کسى را بیاوریم که انجیل را بخواند و آیاتى از آن را که نام محمد(ص) و اهل بیتش و امتش در آنها است، تلاوت کند آیا ایمان به او مىآورى؟
جاثلیق: بسیار خوب است.
امام علیهالسلام: به نسطاس رومى فرمود: آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ دارى؟
نسطاس گفت: بلى، از حفظ دارم
سپس امام به راس الجالوت (بزرگ یهودیان) رو کرد و فرمود: آیا تو هم انجیل را مىخوانى؟ گفت آرى به جان خودم سوگند.
فرمود سِفْرِ سوم را بر گیر، اگر در آن ذکرى از محمد و اهل بیتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده.
سپس امام ـ علیهالسلام ـ سِفْرِ سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر(ص) رسید، آنگاه متوقف شد و رو به جاثلیق کرد و فرمود: اى نصرانى ! تو را به حق مسیح و مادرش آیا قبول دارى که من از انجیل باخبرم؟
جاثلیق: آرى
سپس امام ـ علیهالسلام ـ نام پیامبر(ص) و اهل بیت و امتش را براى او تلاوت کرد، سپس افزود: اى نصرانى ! چه مىگویى، این سخن عیسى بن مریم است؟ اگر تکذیب کنى آنچه را که انجیل در این زمینه مىگوید، موسى و عیسى هر دو را تکذیب کردهاى و کافر شدهاى.
جاثلیق: من آنچه را که وجود آن در انجیل براى من روشن شده است انکار نمىکنم و به آن اعتراف دارم.
امام علیهالسلام: همگى شاهد باشید او اقرار کرد، سپس فرمود: اى جاثلیق: هر سوال مىخواهى بکن
جاثلیق: از حواریان عیسى بن مریم خبر ده که آنها چند نفر بودند و نیز خبر ده که علماى انجیل چند نفر بودند؟
امام علیهالسلام: از شخص آگاهى سوال کردى، حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماى بزرگ نصارى سه نفر بودند: یوحناى اکبر در سرزمین باخ، یوحناى دیگرى در قرقیسا و یوحناى دیلمى در رجاز، و نام پیامبر و اهل بیت و امتش نزد او بود، و او بود که به امت عیسى و بنى اسرائیل بشارت داد.
سپس فرمود: اى نصرانى به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسى داریم که ایمان به محمد(ص) داشت، ولى تنها ایرادى که به پیامبر شما عیسى داریم این بود که او کم روزه مىگرفت و کم نماز مىخواند!
جاثلیق ناگهان متحیر شد و گفت: به خدا سوگند علم خود را باطل کردى، و پایه کار خویش را ضعیف نمودى، و من گمان مىکردم تو اعلم مسلمانان هستى!
امام علیهالسلام: مگر چه شده؟
جاثلیق: به خاطر اینکه مىگویى عیسى ضعیف و کم روزه و کم نماز بود، در حالى عیسى حتى یک روز را افطار نکرد و هیچ شبى را (به طور کامل) نخوابید و صائم الدهر و قائم اللیل بود.
امام علیهالسلام: براى چه کسى روزه مىگرفت و نماز مىخواند؟
جاثلیق نتواتنست پاسخ گوید و ساکت شد (زیرا اگر اعتراف به عبودیت عیسى مىکرد با ادعاى الوهیت او سازگار نبود) (دقت کنید)
امام علیهالسلام: اى نصرانى، سوال دیگرى از تو دارم.
جاثلیق، با تواضع، گفت: اگر بدانم پاسخ مىگویم.
امام ـ علیهالسلام ـ: تو انکار مىکنى که عیسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مىکرد؟
جاثلیق در بن بست قرار گرفت و به ناچار گفت: انکار مىکنم، چرا که آن کس که مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهیّت!
امام علیهالسلام: حضرت الیسع نیز همین کار را مىکرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده کرد و نابینا و مبتلا به برص را شفا داد، اما امتش قائل به الوهیت او نشدند و کسى او را عبادت نکرد.
حزقیل پیامبر نیز همان کار مسیح را انجام داد و مردگان را زنده کرد، سپس رو به راس الجالوت کرده فرمود: اى راس الجالوت، آیا اینها را در تورات مىیابى که بخت النصر اسیران بنى اسرائیل را در آن زمان که حکومت با بیت المقدس مبارزه کرد به بابل آورد، خداوند حزقیل را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات مضبوط است، هیچ کس جز منکران حق از آن را انکار نمىکنند.
راس الجالوت: ما این را شنیدهایم و مىدانیم.
امام علیهالسلام: راست مىگویى، سپس افزود: اى یهودى این سِفْر از تورات را بگیر، و آنگاه خود شروع به خواندن آیاتى از تورات کرد، مرد یهودى تکانى خورد و در شگفت فرو رفت.
سپس امام ـ علیهالسلام ـ رو به نصرانى کرد و قسمتى از معجزات پیامبر اسلام (ص) را درباره زنده شدن بعضى از مردگان به دست او و شفاى بعضى از بیماران غیر قابل علاج را به برکت او برشمرد و فرمود: با اینهمه ما هرگز او را پروردگار خود نمىدانیم، اگر به خاطر این گونه معجزات، عیسى را خداى خود بدانید باید «الیسع» و «حزقیل» را نیز معبود خویش بشمارید، زیرا آنها نیز مردگان را زنده کردند و نیز ابراهیم خلیل پرندگانى را گرفت و سر برید و آنها را بر کوههاى اطراف قرار داد، سپس آنها را فرا خواند و همگى زنده شدند، موسى بن عمران نیز چنین کارى را در مورد هفتاد نفر که با او به کوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد، تو هرگز نمى توانى این حقایق را انکار کنى، زیرا تورات و انجیل و زبور و قرآن از آن سخن گفتهاند، پس باید همه اینها را خداى خویش بدانیم.
جاثلیق پاسخى نداشت بدهد، تسلیم شد و گفت: سخن، سخن توست و معبودى جز خداوند یگانه نیست، سپس امام ـ علیهالسلام ـ در باب کتاب اشعیا از او و راس الجالوت سوال کرد.
او گفت: من از آن بخوبى آگاهم. فرمود: این جمله را به خاطر دارید که اشعیا گفت: من کسى را دیدم که بر دراز گوشى سوار است و لباسهایى از نور در تن کرده (اشاره به حضرت مسیح) و کسى را دیدم که بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پیامبر اسلام (ص)) گفتند: آرى اشعیا چنین سخنى را گفته است.
امام ـ علیهالسلام ـ افزود: اى نصرانى، این سخن مسیح را در انجیل به خاطر دارى که فرمود: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مىروم و «بارقلیطا» مىآید و درباره من شهادت به حق مىدهد (آن گونه که من درباره او شهادت دادهام) و همه چیز را براى شما تفسیر مىکند؟ (10)
جاثلیق: آنچه را از انجیل مىگویى ما به آن معترفیم.
سپس امام ـ علیهالسلام ـ سوالات دیگرى درباره انجیل و از میان رفتن نخستین انجیل و بعد نوشته شدن آن به وسیله چهار نفر: مرقس، لوقا، یوحنا و متّى که هرکدام نشستند و انجیلى را نوشتند (انجیلهایى که هم اکنون موجود و در دست مسیحیان است)، سخن گفت و تناقضهایى از کلام جاثلیق گرفت.
جاثلیق به کلى درمانده شده بود، به گونهاى که هیچ راه فرار نداشت. لذا هنگامى که امام رضا ـ علیهالسلام ـ بار دیگر به او فرمود: اى جاثلیق، هر چه مىخواهى سوال کن، او از هر گونه سوالى خود دارى کرد و گفت: اکنون شخص دیگرى غیر از من سوال کند، قسم به حق مسیح که گمان نمىکردم در میان مسلمانان کسى مثل تو باشد. (11) و (12)
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1- جاثلیق (به کسر «ث» و «لام») لفظى یونانى است به معناى رئیس اسقفها و پیشواى عیسوى، لقبى است که به علماى بزرگ نصارى داده مىشد و نام شخص خاصى نیست (المنجد) و شاید معرَّب کاتولیک بوده باشد.
2- راس الجالوت، لقب دانشمندان و بزرگان ملت یهود است (این نیز اسم خاص نیست)
3- هربز اکبر، یا هیربد اکبر، لقبى است که مخصوص بزرگ زردشتیان بوده، به معناى پیشواى بزرگ مذهبى و قاضى زردشتى و خادم آتشکده.
4- عمران صابى چنانکه از نامش پیداست، از مذهب صابئین دفاع مى کرد. صابئین گروهى هستند که خود را پیرو حضرت یحیى مى دانند ولى به دو گروه موحد و مشرک تقسیم شدهاند:
گروهى از آنان رو به ستاره پرستى آوردهاند، لذا آنها را گاه به عنوان ستاره پرستان مىنامند. مرکز آنها سابقا شهر حران در عراق بود، سپس به مناطق دیگرى از عراق و خوزستان روى آوردند. آنها طبق عقاید خود بیشتر در کنار نهرهاى بزرگ زندگى مىکنند و هم اکنون گروهى از آنان در اهواز و بعضى مناطق دیگر به سر مىبرند.
5- سلیمان مروزى مشهورترین عالم علم کلام در خطه خراسان در عصر مامون بود براى او احترام زیادى قائل مىشد.
6- على بن محمد بن جهم، ناصبى و دشمن اهل بیت بوده است. مرحوم صدوق روایتى از على بن محمد بن جهم نقل کرده که از آن استفاده مىشود که وى نسبت به حضرت رضا ـ علیهالسلام ـ محبت داشته است.
7- صدوق، همان کتاب، ج 1 ص 155
8- سویق شربت مخصوصى بوده که با آرد درست مىکردند.
9- فرزند امام صادق ـ علیهالسلام ـ و عموى امام على بن موسى الرضا ـ علیهالسلام
10- مقصود از «بارقلیطا» یا «فارقلیطا»، که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد(ص) مىباشد و این پیشگویى در انجیل «یوحنّا» در ابواب 14و 15و 16 وارد شده است، و قرآن مجید نیز در آیه 6 از سوره صَف ّ، این معنا را از قول حضرت عیسى ـ علیهالسلام ـ نقل کرده است (براى اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع شود به کتاب «احمد موعود انجیل»، تالیف آیت الله جعفر سبحانى، انتشارات توحید، قم، 1361هـ. ش، ص 97ـ 133)
11- مجموعه آثار دومین کنگره جهانى حضرت رضا ـ علیهالسلام ـ، 1366هـ.ش، ج 1 ص 432ـ 452 مقاله آیت الله ناصر مکارم شیرازى، با تلخیص
12- مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، انتشارات امام صادق علیهالسلام.
برچسب ها : مناظره ، امام رضا ، جثلیق ، عمران صابی ، هریز اکبر،راس الجالوت،س ,
[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]
[ Designed By Ashoora.ir ]