شبهه هشتم:
محمود زعبی در کتاب البینات می گوید: اگر دلالت حدیث غدیر بر ولایت و اولی به تصرف و سرپرستی را قبول کنیم لازم می آید که در یک زمان و عصر دو متصرف مطلق و سر پرست بر مسلمانان وجود داشته باشد. و این دارای محذورات بسیاری است.
پاسخ:
ردّیه اول: با قراینی که خطبه غدیر به ما می دهد پی می بریم که حدیث غدیر دلالت بر ولایت امیر مؤمنان(علیه السلام) بعد از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) دارد نه هنگام حیات ایشان و این مطلب را در پاسخ به شبهه سوم در ضمن اثبات بلافصل بودن جانشینی ایشان می توان ثابت کرد.
ردّیه دوم: بر فرض اینکه حدیث غدیر ولایت را در زمان حیات رسول خدا(صلی الله علیه و اله) برای حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) هم اثبات کند، هیچ مشکلی به وجود نمی آید زیرا:
الف: اشکال و محذوری در اجتماع دو ولایت نیست، و اگر محذوری باشد در اجتماع دو تصرف است، و ثبوت ولایت، مستلزم فعلیت تصرف نیست.
ب: محذور اجتماع دو متصرف در صورتی است که هر یک از تصرفات با یکدیگر مخالف باشد، در حالی که این دو بزرگوار هیچ گونه اختلافی با هم نداشتند.
شبهه نهم:
برخی علت سخنرانی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در غدیر خم را شکایت تعدادی از لشکریان اعزامی رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به یمن از حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) می دانند. مانند بیهقی در الاعتقاد ص 354 و ابن کثیر در البدایة و النهایة ج 4 ص 206 که ابن کثیر می نویسد: زمانی که شکایت برخی از لشکریان یمن از حضرت علی (علیه السلام) بالا گرفت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در بازگشت از حج در غدیر خم، ضمن خطبه ای ساحت حضرت علی(علیه السلام) را از تهمتها تبرئه نمود و مردم را از فضل او آگاه کرد... .
(چون روی این شبهه مانور بیشتری می دهند ما به تفصیل بیشتری از آن می پردازیم و در پایان، پاسخ خلاصه ای برای رد این شبهه در نظر گرفتیم.)
پاسخ:
شکی نیست که بیهقی و ابن کثیر و پیروان آنها بر اساس حدس و گمان مطالبی را ذکر کرده اند و هیچ شاهد علمی و مستندی برای آن ندارند. زیرا اگر کسی روایات صحیحه را در کتب اهل سنت مطالعه کند، در می یابد که امیرالمومنین علی(علیه السلام) بار ها به یمن سفر کرده اند که از حیث شواهد تاریخی هیچ ارتباطی با واقعه غدیر ندارد.
سفر اول:
این سفر را علمای بزرگ اهل سنت از جمله بخاری( صحیح بخاری ج3 ص 98 ح 4256 و 4257) نقل کرده اند.
ذهبی در تاریخ الاسلام ج 2 ص 690 و 691 می نویسد:(خلاصه نقل)
(( براء می گوید:رسول خدا(صلی الله علیه و اله) خالد ابن ولید را به یمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند و من همراه او بودم. شش ماه آنان را به اسلام دعوت کردیم ولی نپذیرفتند. سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) علی(علیه السلام) را به یمن فرستاد و دستور داد تا خالد برگردد و من نزد امیر المومنین (علیه السلام) ماندم. زمانی که ما به شهر نزدیک می شدیم مردم نزد ما آمدند. ما به امامت علی(علیه السلام) نماز خواندیم. سپس علی (علیه السلام) ما را به صورت یک صف منظم نمود و نامه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را برای اهل یمن خواند. پس از قرائت نامه، همه قبیله همدان مسلمان شدند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با شنیدن این خبر به سجده افتادند(و خدا را سپاس گفتند) و... . ))
روایت شکایت در این سفر به نقل طبرانی(المعجم الاوسط ج 6 ص 162 و 163)(خلاصه نقل):
(( پسر بریده از پدرش نقل می کند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) را به عنوان فرمانده لشکر به یمن فرستاد و خالد را به عنوان فرمانده لشکر به منطقه جبل فرستاد و فرمود: اگر دو لشکر در یک جا به هم رسیدند، علی (علیه السلام) فرمانده می باشد. دو لشکر به هم رسیدند(و امیرالمومنین(علیه اسلام) فرمانده شد.)
غنائم فراوانی به دست آوردند که بی سابقه بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) کنیزی از خمس غنائم برداشت. خالد بریده را صدا زد و گفت: این فرصت را غنیمت شمار و رسول خدا(صلی الله علیه و اله) را از کاری که علی(علیه السلام) کرده با خبر کن. بریده می گوید: به مدینه رفتم در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) در منزل بود و عده ای از اصحاب بر درب منزل حضرت نشسته بودند. گفتند: از جنگ چه خبر؟ گفتم: خیر است. خداوند مسلمین را پیروز نمود. گفتند: پس چرا تو زودتر آمدی؟ گفتم: به خاطر کنیزی که علی(علیه السلام) از خمس برداشت. آمدم تا رسول خدا(صلی الله علیه و اله) را با خبر کنم. گفتند: زود او را با خبر کن که همانا این کار او را از چشم رسول خدا(صلی الله علیه و اله) می اندازد! این در حالی بود که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) سخنان ما را می شنید. در این هنگام رسول خدا(صلی الله علیه و اله) غضبناک از منزل خارج شده و فرمودند: چه شده است که عده ای علی(علیه السلام) را تنقیص می کنند؟ هر کس علی(علیه السلام) را تنقیص کند، مرا تنقیص کرده و هرکس از علی(علیه السلام) جدا شود از من جدا شده است. علی(علیه السلام) از من و من از علی(علیه السلام) هستم. او از گل من خلق شده است و... .
ای بریده! آیا نمی دانی که حق علی(علیه السلام) بیش از جاریه ای است که برداشته؟ و او سرپرست و رهبر شما بعد از من است؟ ))
این روایت نمی تواند مربوط به حادثه غدیر باشد. زیرا در هشت هجری بعد از فتح مکه و در سال قبل از حجه الوداع اتفاق افتاده است. (السیره النبویه،زینی دحلان، ج2 ص 371)
در همین روایت و روایات سفر اول آمده که این شکایت در مدینه انجام گرفته که ارتباطی با حجة الوداع و غدیر خم ندارد. علت شکایت هم بغض و کینه خالد ابن ولید بوده است. زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و اله) او را عزل کرد و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به جای او نشاند. و خالد که عمری فرمانده سپاه مشرکین بوده، ظرفیت پذیرش این مسئله را نداشت. لذا به بریده گفت: فرضت را غنیمت شمار... .
از غضب پیامبر(صلی الله علیه و اله) بر شاکیان نیز معلوم می شود که امیرالمومنین(علیه السلام) کاری مخالف حکم خدا نکرده و شاکیان به خطا رفته اند. گذشته از اینها این حدیث دلالت بر ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) دارد. چنانچه در روایت طبری رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به بریده فرمود: آیا نمی دانی که حق علی(علیه السلام) بیش از جاریه ای است که برداشته و انه ولیکم بعدی؟ و او پیشوا و سرپرست شما بعد ازمن است؟
سفر دوم:
سفر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به یمن به سبب قضاوت بوده است. (مسند احمد ج1 ص 544) ولی شکایتی در این سفر ذکر نگردیده است. برای همین درباره جریانات این سفر بیش از این سخنی نمی گوییم.
سفر سوم:
حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) برای جمع آوری صدقات به این سرزمین سفر کرد. بزرگانی از اهل سنت وقوع این سفر و شکایت از امیرالمومنین(علیه السلام) را نقل کرده اند. (ابن هشام،سیره النبویه،ج 4 ص 1021 _ تاریخ الطبری ج2 ص 401)
شکایت در سفر سوم به روایت ابن اسحاق:
زمانی که حضرت علی(علیه السلام) از یمن به مکه برگشت تا رسول خدا(صلی الله علیه و اله) را ملاقات کند، ابورافع را به فرماندهی سپاهش برگزید. او نیز(از میان خمس غنائم که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می خواست، رسول خدا(صلی الله علیه و اله) درباره آن تصمیم بگیرد،) هر یک از سپاهیان را لباسی از بز پوشاند. زمانی که کاروان به شهر مکه نزدیک شد، امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مکه خارج شد تا همراه کاروان باشد. وقتی آنها را دید(به جانشین خود) فرمود: وای بر تو! اینها چیست؟ (جانشین حضرت) گفت: این لباسها را بر آنها پوشاندم تا مردم آنها را زینت یافته ببینند. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: وای بر تو! قبل از اینکه نزد رسول خدا(صلی الله علیه و اله) برسیم لباسها را از تن آنها دربیاور. جانشین حضرت می گوید: لباسها را از تن مردم درآوردم. لذا لشکریان شکایتشان را از این اقدام امیرالمؤمنین(علیه السلام) آشکار کردند.
از روایت واقدی و ابن اثیر فهمیده می شود که سفر سوم در سال دهم هجری یا همان سال حجه الوداع انجام گرفته است. (الکامل فی التاریخ ج2 ص 301)
طبق روایات، شکایت عمرو ابن شاس یا ابی سعید خدری در مدینه بوده و شکایت ناس(مردم) یا جیش(لشکر) در مکه بوده است.
پاسخ به استدلال به شکایت لشکریان یمن در سفر سوم:
اگر شکایت طبق نظر طبری و ابن اسحاق قبل از مراسم حج باشد، که قطعا ارتباطی با غدیر ندارد. زیرا واقعه غدیر از نظر زمانی متاخر است و علاوه بر این، پیامبر(صلی الله علیه و اله) بلافاصله پس از این شکایت خطبه خواندند و فرمودند: ایّها الناس! لا تشکو علیّا فوالله انه لاخشن فی ذات الله: ای مردم! از علی(علیه السلام) شکایت نکنید. به خدا سوگند! او در ذات خدا و در راه خدا بسیار استوار و سختگیر است. (مسند احمد ابن حنبل ج3 ص 86) و اگر مانند روایت ابن اثیر، بعد از اتمام حج باشد، باز هم ارتباطی با غدیر ندارد. زیرا آنچه از روایات به دست می آید این است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بلافاصله پس از شکایت و قبل از حرکت به سمت مدینه و توقف در غدیر، فرمودند:ای مردم! از علی(علیه السلام) شکایت نکنید...الی آخر.
اصل روایت: فشکاه الجیش الی رسول الله(صلی الله علیه و آله) فقام النبی(صلی الله علیه و اله) خطیبا فقال: ایها الناس!لا تشکو علیّا... پس لشکر نزد رسول خدا(صلی الله علیه و اله) شکایت کردند و بلافاصله رسول خدا(صلی الله علیه و اله) سخنرانی نمودند و فرمودند: از علی(علیه السلام) شکایت نکنید... . (الکامل فی التاریخ ج2 ص 301- فرمایش حضرت: لا تشکو)
((خلاصه ادلّه ردّ ارتباط واقعه غدیر با شکایات لشکریان یمن))
دلیل اول: ما در پاسخ به شبهه اول ثابت کردیم که واقعه غدیر برای بیان ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) اتفاق اقتاده و ربطی به شکایت لشکر یا مردم و یا امر دیگری ندارد. چنانچه حداقل 35 نفر (مانند: فخر رازی در تفسیر کبیر ج 12 ص 49) آیه تبلیغ و حداقل 15نفر(مانند: ابن کثیر در البدایة و النّهایة ج 5 ص 232) آیه اکمال را درباره روز غدیر دانسته اند.
دلیل دوم: اگر سبب خطابه غدیر شکایت بوده، حتما باید رسول خدا(صلی الله علیه و اله) آن را بیان می فرمودند، در حالی که در این خطبه اثری از آن نیست.
دلیل سوم: حتی اگر بپذیریم که سبب خطابه غدیر خم، شکایت لشکریان یمن بوده، باز هم این حدیث دلالت بر ولایت و خلافت بلا فصل امیرالمومنین(علیه السلام) می کند. یعنی به هر حال، بر این مطلب دلالت می کند. چنانچه قاضی عبد الجبار در کتاب المغنی فی الامامه ج 20 ق 1 ص 154 بدان تصریح کرده است.
دلیل چهارم: برگزاری چنین مراسم بزرگی به سبب شکایت چند نفر، خلاف عقل است. جمعیتی بیش از صد هزار نفر را در گرمای سوزان، بیش از سه روز معطل کردن برای تبرئه کردن امیرالمومنین(علیه السلام) از اتهامات عده ای معدود که یقینا شمار بسیاری از مردم از این شکایت مطلع نبودند، واقعا خلاف عقل و منطق است. چه رسد به اینکه این موضوع از شخص رسول خدا(صلی الله علیه و اله) که عقل کل عالم بشریت است اتفاق بیفتد!
شبهه دهم:
بحث از غدیر عقیم است!!
برخی می گویند:بحث از غدیر در این زمان که نه حضرت علی(علیه السلام) موجود است و نه ابوبکر، نه تنها بی فایده و عقیم است، بلکه منجر به اختلاف بیشتر و برافروخته شدن کینه ها خواهد شد. لذا جا دارد که بحث از این حدیث را کنار گذاشته و به فکر تقریب مذاهب و وحدت آنها باشیم!
پاسخ:
زنده نگه داشتن مکتب غدیر، وظیفه همه مسلمانان است. چون غدیر تنها یک واقعه تاریخی نیست که مربوط به برهه ای خاص از زمان باشد. بلکه غدیر جریانی است که در همه ادوار زندگی بشر جاری است و راه سعادت، راه هدایت و راه زندگی همه انسانها را به زیبا ترین شکل ممکن ترسیم می کند. به همین علت است که رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله) از همه مسلمانان حاضر در عرصه غدیر می خواهد که این پیام سرنوشت ساز را به غایبان و پدران به فرزندان خود تا روز رستاخیز برسانند: فلیبلّغ الحاضر الغایب و الوالد الولد الی یوم القیامه.
افرادی که این گونه نظرات را می دهند، احتمالا از تاثیرات بالای این احادیث بر روی ذهن هم کیشان غیر متعصّب و حق بین خویش هراس دارند. و الّا خود به خوبی می دانند که صحبت در اطراف این احادیث،(خصوصا حدیث غدیر و بحث و مناظره درباره آن،) باعث تقریب مذاهب و وحدت بیشتر می شود نه ترک تحقیق و تدبیر در آنها. چه اینکه ما شاهد بوده ایم که در مناظره ها، مباحثه ها و مکاتبه ها بسیاری از توهّمات درباره عقاید دو گروه برطرف می شود. مانند بحثی که اخیرا در یکی از شهر های ایران برگزار شد که در آن گفتمان، اهل سنت فهمیدند که شیعه معتقد به تحریف قرآن نیست. این یکی از نتیجه های این گفتگو بود. اما واقعا می خواهیم بدانیم: آیا ما همینطور از دور به دشمنی خود ادامه دهیم و غرب هم برای تسلط بیشتر بر سرزمین های اسلامی بین گروه های اسلامی تفرقه بیشتری بیندازد بهتر است یا با بحث و گفتگو و تبادل نظر به هم نزدیک شویم و برای مقابله با یهود اسرائیلی، دشمن درجه یک اسلام بسیج شویم؟ الان ایران، تنها کشور بزرگ و مقتدر اسلامی است که از فلسطین مسلمان، که زیر موشک های اسرائیلی بمباران می شود، دفاع می کند. کشور هایی مانند عربستان سعودی ،همچنان مشغول عیش و نوش خود هستند. انگار نه انگار که فلسطین هم کیش و حتی هم مذهب آنهاست. اما آنان مانند کبکی که سر در برف فرو برده است و شکارچی را نمی بیند، چشم بر جنایات کشور های غربی بسته اند. غافل از اینکه غرب و اسرائیل، چشم طمع به تمامی کشور های اسلامی دارند و به زودی به سراغ آنها هم می آیند. آنوقت، کسانی که این رفتار ها و بی تفاوتی ها از اعتقادشان نشأت می گیرد، حرف از وحدت و همبستگی می زنند!
گروهی از وهابیت سر شیعه را میبرد، عملیات تروریستی انجام می دهد، شیعیان پاراچنار پاکستان را قتل عام می کند و هر جا دستش می رسد در ایران و مناطق دیگر مرتکب جنایت می شود، آنوقت به ما بگویند: بیا و دیگر از غدیر صحبت نکن، زیرا اتحاد مسلمین را خدشه دار می کند؟!!!
آیا آن رسول گرامی(صلی الله علیه و اله) این حدیث را برای بالای صد هزار نفر در آن روز گرم فرمودند که در گوشه ای خاک بخورد؟ مگر پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله) نفرمودند: مطالب غدیر را تا قیامت به یکدیگر برسانید؟ پس چرا اهل سنت نه تنها طبق امر حضرت، واقعه غدیر را نشر نمی دهند، بلکه از انتشار آن هم جلوگیری می کنند و یکدیگر را به منع از نقل این حدیث شریف امر می کنند و دیگر اینکه الان، امیرالمومنین(علیه السلام) و ابوبکر موجود نیستند و باید طبق امر حضرت، این حدیث در این زمان هم به گوش مردم برسد. اگر اینطور است که مستشکل می گوید، ایشان معاذ الله اولین تفرقه انداز بین اهل اسلام با خطابه غدیر و امر به نشر این حدیث بودند. آیا می شود گفت ایشان نمی دانستند این مطالب در اسلام تفرقه می اندازد؟ آنوقت عده ای مدّعی، آن را فهمیدند؟ حاشا و کلا!
مهمتر از همه، آیا برای ما نباید اهمیت داشته باشد که بدانیم، خدا و پیامبرش(صلی الله علیه و اله) به عقایدمان معتقد هستند یا صرفا عقایدی شیطانی است؟ این عقاید، ما را بهشتی می کند یا جهنمی؟ آیا نباید تحقیق کنیم و بدانیم و بفهمیم که ما جزو فرقه ناجیه از 73 فرقه اسلام هستیم یا خیر؟ یا همه ما مانند بعضی از جاهلان وهابیت باید به جان هم بیفتیم؟ اینها سوالاتی است که هیچ وقت پاسخ مستدلّ و معقولی درباره آن نشنیده ایم... .
البته گروهی از وهابیت هم هستند که با این عملیات های انتحاری و کشت و کشتار ها مخالفند و نباید به قول معروف همه را با هم یک کاسه کرد. امیدوارم وهابیت مانند این گروه که از خودشانند، از افکار جامد و خشک خویش دست بردارند و به فکر اتحاد جامعه اسلامی و بحث و تبادل نظر بیفتند ان شاء الله.
منبع: http://traway.ir